3 شمیم ظهور 4 |
دل ها بی تاب اند و چشم ها گریان.
و من چقدر دوست دارم « بقیع » را ببینم و چقدر دلم می خواهد « مدینه » را بغل کنم و چقدر دوست دارم نخل های مدینه را ، کبوتران حرم رسول الله (صلوات الله علیه ) را.
سه دانگ از بهشت باید همینجا باشد و ما وسعت اینجا را نمی توانیم درک کنیم .
قدم به شهری گذاشته ایم که روزی پیامبر (ص) ، علی (ع) و فاطمه (س) در آن گام می زدند.
جای پای تمام امامان را در این خاک می توان دید و عطر بال فرشتگان را می شود حس کرد.
اینجا همان جایی است که پیغمبر (ص) در موردش گفته است :
« در روز قیامت نخستین مکانی که شکافته می شود بقیع است و از آن هفتاد هزار نفر در صحرای محشر حاضر می شوند که چهره هاشان چون ماه شب چهارده می درخشد و بی حساب وارد بهشت می شوند .»
من کنار چنین خاکی ایستاده ام !!
وارد بقیع می شوم.بغلدستی ام می گوید: این قبر فاطمه بنت اسد است، مادر علی بن ابیطالب (ع).
آن قبر جلویی قبر عباس عموی پیغمبر (ص) است و آن چهار سنگ، قبر چهار امام معصوم .آن اولی که نزدیکتر از همه به قبر فاطمه است، امام حسن مجتبی (ع) است ؛ یعنی همان کودکی که در دامان پیامبر بزرگ شد و رسول الله(ص) نمی گذاشت یک لحظه بر زمین بماند و همیشه در آغوشش می گرفت. چرا اینجا و چرا این گونه ؟؟؟
بعد از رحلت پیامبر و شهادت پدر ومادر، وصیت کرده بود او را کنار پیامبر دفن کند اما جنازه را تیر باران کردند و ناچار اینجا دفن شد.
آن دیگری آمام سجاد (ع) است ، پسر برادر . از کربلا آمده بود و هیچ گاه بعد از آن واقعه در زیر سقف نیاسود و همیشه به یاد تشنگی پدر و آن هفتاد و دو تن دیدگانش گریان بود و تقدیر چنین شد که اینک نیز ، آفتاب سنگ مزارش باشد.
آن سنگ سومی قبر خورشید علم است ، امام باقر (ع) و چهارمی امام صادق (ع).....
چه خیال باطلی !!
می خواهم بحر را در کوزه ای بریزم و آن همه عظمت را در چند سطر خلاصه کنم !!!!
با تلخیص از کتاب « پرستو در قاف »
سفرنامه ی حج « علیرضا قزوه »
¤ نویسنده: خادم المهدی